again

 

 

 

سلام.نمی دونم چه قدر گذشته از آخرین باری که به این وبلاگ اومدم.می دونم که کسی دلتنگ نشده.فقط شرمگینم از حمیده جون که تنهاش گذاشتم.می دونم که اون دلیلای تاخیر منونمی دونه واگر می دونست حتما درکم می کرد.فقط می خواستم بگم خیلی دوستت دارم حمیده جونم...برای همیشه.....

 

 

 

 

پست های سایت:

 

     ماه محبوب من:

 

     چقدر در انتظارش بودم  ؛ در انتظار ماه محبوبم ! درست  مانند  بقیه وقتی در انتظار عید هستند و درست مثل خودم وقتی در انتظار تولدم هستم . اسفند  ، ماه آغاز ماست ؛ ماه تولد من و دوستانم و روزهایی که لحظه به لحظه اش برایم ارزشمند و دوست داشتنی است .

 

   برای 27 اسفند یعنی روز تولدم  یک پست ویژه خواهم داشت اما ا ز همین جا تولد بهترین دوستانم ( نیایش  ، مریم و نغمه ) عزیز را هم تبریک می گویم . شما بهترین دوستانی بودید که من می توانستم در زندگیم داشته باشم  و برای همیشه در قلب من خواهید ماند . امروز  که داشتم این  مطالب را می نوشتم  دوباره رسیدم به همان شعر قدیمی و به همان آهنگ دوست داشتنی ام  که خاطرات ساز خاطرات مرده ام بودند . اگرچه حالا که رمان دل کور را می نویسم ، شعرهای دیگری می خوانم و آهنگ دیگری گوش می کنم اما  من همیشه رمان  خاطرات مرده  را به عنوان آغاز نویسندگی ام و اولین تلاش پر امید من و دوستانم ، با این آهنگ و این شعر به خاطر می آورم  و حالا که  دوبار در ماه خاطرات  با هم خاطره ها را مرور  می کنیم  ،  این حس ماندگار  را  هم با شما تقسیم  می کنم . آن را از من پذیرا باشید .


   آن گاه که دل تو غمگین باشد به کنار تو خواهم آمد

 

  اتاق  پر از تیرگی و تنهایی ات را سرشار از روشنی خواهم ساخت

 

    آن گاه می آیم که روز با سایه می آمیزد و همهمه آن پرسروصداست

 

   آنگاه که رنج های دل آزرده تو

 

   ترا به زنجیر می کشند ، خواهم آمد

 

    گوش کن  ! ساعت آن فرا رسیده است

 

    آن لحظه ای که شب می رسد

 

   آیا موجی از احساسات عجیب را که بر روان تو سر می کوبد

 

    احساس نمی کنی ؟

 

     (امیلی برونته)

 

  
  لینک دانلود آهنگ من

 

  

  http://www.4shared.com/folder/V5U8AhZC/_online.html

 

     شهادت بانوی دو عالم:با سلام . فرا رسیدن آغاز سال جدید و همچنین شهادت بزرگترین بانوی عالم را خدمت شما تبریک و تسلیت می گویم . امیدوارم که سال خوبی داشته باشید و به خواسته های خوبتون برسید

 

  امروز روز تولدمنه:

 

    27 اسفند : سرانجام امروز فرا رسید : روز تولدم

 

   من زاده دریا هستم ؛ زاده جنوبی ترین آب های سرزمین عشق

 

    سالها پیش در چنین روزی ، یک ماهی به جمع ماهی های دریای جنوب اضافه شد و آن ماهی ، من بودم که دست های قدرتمند خداوند مرا نگه داشت تا زنده بمانم و سرانجام با سلامت به دریا وارد شوم ؛ به جایی که باید در آن زندگی کرده و به تمام قول هایم به خداوند عمل کنم شاید به همین  دلیل  هم باشد که سرسختم و پر اراده ..........

 

     من یک جنوبیم و بزرگ شده ی خانواده ای که به دانش اندوزی و کمال طلبی معروفند و همگی نسل اندر نسل انقلابی هستند . من هم یک انقلابی ام

 

    یک ماهی انقلابی ! جالب است . نه ؟؟

 

  من به رهبرم عشق می ورزم . این یک علاقه شخصی است که به خاطرش نه از جایی پول دریافت می کنم و نه از طرف کسی حمایت می شوم ... من فکر نمی کنم هیچ آدمی به خاطر قلبش رشوه بگیرد . من هم نمی گیرم

 

  من یک ماهی ام . ماهی ها قانون خاصی برای زیستن دارند . جور دیگری دنیا را می بینند . جوری که شاید هیچ کس اینگونه نباشد اما ما .........

 

    _    بخشی از اسرار دریا هستیم و همیشه هم تابع قانون آن ؛ پر از پیچیدگی و رمز و راز و عاشق هر چیزی که بازتابی از پیچیدگی باشد

 

    _   ما به قلبمان وفاداریم ؛ فقط کافیست یک هدف برای عشق ورزیدن داشته باشیم . آن وقت تا بی نهایت به آن وفادار خواهیم ماند و از هیچ کوششی برای رسیدن به آن دریغ نمی کنیم  و واقعا کدام قانون در طبیعت وجود دارد که بتواند ما را از هدفمان جدا کند ؟؟

 

    _  ما ماهی ها با ،  احساس به دنیا می آییم و با احساس می میریم برای ما منطق افلاطون و سقراط هم بخشی از احساس افلاطون و سقراط است

 

     _   ماهی ها عاشق سوال کردن هستند و در تمام طول عمر هم به دنبال جواب هایشان می گردند اما از شما خواهشمندیم اگر روزی در زندگی خود با سوال های ما مواجه شدید ، تصور نکنید سوژه قصه های ما هستید

 

   _   برای یک ماهی فرقی نمی کند شما چه کسی هستید بهرحال او روزی هزار بار این سوالات را از خودش می پرسد که : آیا منظور او از حرف هایی که زد ، من بودم ؟ آیا منظور او با من بود ؟

  همه این ها بخشی از حساسیت های ما نسبت به دنیایی است که در آن زندگی می کنیم
  _    ما ماهی ها شاید هیچ وقت فرصت گفتن این راز را به شما پیدا نکنیم اما امیدواریم روزی در زندگیتان به این حقیقت پی ببرید که : اگر برای تمام عمر بکوشید احساسات واقعی خود را در پشت لبخندهایتان پنهان کنید پس برای همیشه هم رنج خواهید کشید . شما تنها زمانی می توانید طعم خوشبختی را بچشید که از پشت نقاب هایتان بیرون بیایید و بدون تظاهر با خود واقعیتان و احساسات واقعیتان  زندگی کنید
   _   نمی دانم دردناک ترین غمی که شما در زندگیتان با آن روبرو هستید چه بوده است اما من فکر می کنم دردناک ترین و در عین حال غم انگیزترین اتفاقی که ممکن است در زندگی یک ماهی رخ دهد این است که بداند احساسش اشتباه بوده و من هنوز نمی دانم کدامیک سخت تر است : پذیرفتن یک حس اشتباه یا گفتن آن

 

    اما این را می دانم که جای زخم هر دو باقی خواهد ماند

 

  _    ما ما هی ها عاشق خلق صحنه های احساسی و شور انگیز هستیم  اما من هنوز تصمیم نگرفته ام  یک رمان سرتا سر عاشقانه بنویسم چون دوست ندارم بعد از آن به مخاطبانم بگویم : این فقط یک قصه بود ....

 

   اگرچه قدرت تخیل ماهی ها بسیار قوی است اما من ترجیح میدهم کتاب هایم را با الهام از واقعیت بنویسم .

 

     من در کنار ادبیات به روان شناسی و موسیقی هم علاقمندم و امروز به عنوان هدیه این آهنگ را تقدیم  می کنم به تمام کسانی که در خاطرشان و خاطراتشان ، در قلب و دنیایشان جایی دارم

 

 
    http://s6.picofile.com/file/8177848176/Luis_Fonsi_Quisiera_poder_olvidarme_de_ti_Ahangbaz_org_.mp3.html

 

   و در آخر .....

 

    ممنونم از خداوند بابت همه لحظاتی که در کنارم بود ، بابت همه لحظاتی که بودنش را فهمیدم و یا نفهمیدم ، بابت سالهایی که در کنارم ماند و نگذاشت از تفاوت رویا با واقعیت آسیب ببینم . از او ممنونم بابت همه گله هایی که تحمل کرد بابت همه بدی هایی که دید و بابت تمام لحظاتی که برایش بنده خوبی نبودم ....

 

    ممنونم از کسی که به من اعتماد کرد ، کنارم ماند و نگذاشت به دور از او لحظاتم را سپری کنم . می خواهم امروز ؛   درست در روز تولدم و درست در میان اوج اشک هایم به او بگویم بابت همه چیز ممنونم و  امیدوارم از کارهایی که کردم راضی بوده باشد . چقدر خوشحالم که امروز یک بار دیگر  فرصتی طلایی نصیب من شد تا دوست داشتنم را به او ثابت کنم و به او بگویم  ماهی ها همیشه پای حرف هایشان می مانند ومن ، تو را  برای همیشه ، برای همیشه دوست دارم خداوند محبوبم . ممنونم از اینکه به من فرصت زیستن و زندگی کردن ، فرصت تجربه لحظات تازه و فرصت عشق ورزیدن به خودت را عطا کردی

 

 

مذهب من:

 

    وقتی دختر چادری در خیابان از کنار شما می گذرد در مورد او چه فکر می کنید ؟ آیا شما هم جزو آن دسته از افرادی هستید که تصور می کنند این دختر باید بزرگ شده ی یک خانواده مذهبی با عقایدی خشک و متحجر باشد ؟ و یا کسی که با فرهنگ و تفکرات روشنفکرانه شما هیچگونه سنخیتی ندارد ؟ و حتما هم مطمئن هستید که تصوراتتان کاملا واقعی و غیر قابل تغییر است ؟ اگر    اینگونه هست پس بیایید این مقاله را تفکر و تامل بیشتری بخوانیم.......

 

    زمانی با فردی که دارای موقعیت اجتماعی بالایی بود درباره رمان دومم صحبت به او گفتم بخشی از کتابم درباره زندگی یک خواننده مطرح است و از او خواستم نام او را حدس بزند؟

 

   او بعد از کمی تفکر ، در جواب گفت : شجریان یا بنان

 

    از شنیدن حرف هایش حسابی جا خوردم . راستش من تا به اون روز هیچوقت آهنگ های شجریان یا بنان را گوش نکرده بودم جز در تاکسی . حالا نوبت من بود که او را شوکه کنم . وقتی به او گفتم منظورم مایکل جکسون بوده ، خیلی تعجب کرد و فکر می کنید دلیل این همه حیرت او چه بود ؟؟؟

 

    فقط یک دلیل داشت و آن هم اینکه ، من یک دختر چادری از یک خانواده مذهبی بودم

 

   حالا اجازه دهید خاطره دیگری را هم برایتان تعریف کنم. چند شب پیش یکی از روشنفکران قرن بیست و یکم تا این حرف ها را به من بزند: شما که جزو نسل جدید و افراد تحصیل کرده جامعه هستید تا کی می خوای  به عقاید کهنه و پوسیده اجدادتون بچسبید و مثل وانا رفتار کنید ؟ تا کی می خوای مثل اعراب دوران جاهلیت رفتار کنی و متحجر و عقب مانده باشی ؟ تو دقیقا مثل برادر منی ، یک سرباز بی جیره و مواجب دولت و درست مثل پدرم عقاید خشک و پوسیده ای داری که دیگه در این دوران بدرد نمی خوره ... )

 

       او چشم هایش را بسته بود و هر چه که دلش می خواست در پشت نقاب روشن فکریش نثار من می کرد در حالیکه حاضر نبود حتی یک جمله از حرف های مرا بشنود. شاید باورتان نشود اما من در تمام طول گفتگو با این فرد فقط توانستم یک جمله کامل بگویم و آن هم این بود : لطفا آرامش و خونسردی خودتان را حفظ کنید
  از حرف هایش ناراحت شدم اما او را سرزنش نمی کنم چرا که او به جای من زندگی نکرده است و دوران کودکی و نوجوانیش هیچگاه شبیه به کودکی و نوجوانی من نبوده است

 

    او برایم از زندگی آزاد خود تعریف می کرد ، از تفکرات باز و روشنفکریش می گفت ، می خندید و ادعا می کرد که خوشبخت است . می گفت خودش راهش را انتخاب کرده  و از زندگی اش راضی است . من چیزی نگفتم اما خودش هم می دانست که همه حرف هایش چیزی بیش از یک دروغ شیرین نیست ....

 

  او در تمام طول روز کار می کند ( چند هزار توامن پول ، یک شام به تنهایی در رستوران و یک فیلم سینمایی آخر شب ) تنها چیزهایی هستند که او نصیبش می شود آن هم در 24 ساعت شبانه روزی که یک انسان باید در آن واقعا زندگی کند .

 

    تنهایی دائمی ، بی اعتمادی و بی قانونی ، نتیجه ثابت زندگی باز یا همان اپن لایف است ؛(اپن لایف) زندگی ای که خودش آن را انتخاب کرده و مرا هم به داشتن آن تشویق می کند چون نشانه روشنفکری در دنیای امروز است اما آیا فکر می کنید روشنفکری مثل او خوشبخت است ؟ فکر می کنید اگر همین الان که من دارم این نوشته ها را مینویسم برای او اتفاقی بیفتد و ناراحت باشد  چه کسی پای درد و دل های او خواهد نشست ؟ تصور می کنید اگر روزی بیمار شود چه کسی از او مراقبت خواهد کرد ؟ فکر می کنید اگر روزی برای او مشکلی بوجود آید دست یاری چه کسی به سمت او دراز خواهد شد ؟  هیچ کس....

 

    او پدر و مادرش را دوست دارد اما از آنها دوری می کند چون دنیای آنها ، تفکرات آنها و مذهب آنها برای او دیگر جالب نیستند

 

    من و او هر دو بزرگ شدهی یک خانواده مذهبی هستیم اما او هر روز که بزرگتر می شود از خانواده اش ، دینش ، مردم و فرهنگش و حتی خودش دور و دورتر می گردد در حالیکه من هر روز که بزرگتر می شوم به کشورم ، دینم ،، رهبرم و فرهنگ و ملتم بیش از پیش علاقمندتر می شوم و فکر می کنید دلیل این همه تفاوت در چیست ؟

 

   من و او هر دو بزرگ شده ی یک خانواده مذهبی هستیم اما مذهب من با مذهب تفاوت دارد چون خانواده من با خانواده او تفاوت دارد .

 

    من در یک خانواده مذهبی ، اصیل و روشنفکر بزرگ شده ام که از همان ابتدا پدرم به ما یاد داد مذهب با آزادی های فردی و اجتماعی یک فرد هیچگونه تضادی ندارد . اولین کفش سیندرلای زندگیم را پدرم برایم خرید و اولین بار هم او ، مرا به آتلیه برد تا با گوشواره هایم یک عکس تک نفره بگیرم تا به من یاد دهد حقوق دخترانه ام را با مهر ومحبت خودش خواهد پرداخت . من در دوران مدسه هم ، همیشه پای ثابت تمام اردوها بودم در حالیکه بعضی از دوستانم به خاطر  تعصب بیجای پدرشان حتی از شرکت در اردوهای مدرسه محروم بودند . زمانی که من به سن تکلیف رسیدم این پدرم بود که در مراسم جشن تکلیف من حضور یافت و برایم هدیه خرید و سرانجام من چند روز بعد دست دوستم را گرفتمو او را به خانه بردم تا به من نماز خواندن یاد دهد .

 

     در تمام سالهای زندگیم هیچوقت به یاد نمی آورم که او ، ما را به جرم داشتن لوازم آرایش ، کفش های پاشنه بلند یا گوش دادن به آهنگ های جرج مایکل ، محکوم کرده باشد . پدرم هیچگاه ما را مجبور نساخت که نماز بخوانیم ، روزه بگیریم و یا حجاب داشته باشیم اما همیشه جوری رفتار کرد که ما با عشق به دین و تمام قوانین آن جذب شویم

 

    سرانجام نتیجه تربیت پدرم این شد که ما به دین ، رهبر و کشورمان چنان علاقه مند شویم که بتوانیم برایش به خوبی هم تبلیغ کنیم . من از دوران نوجوانیم تا به امروز برای خیلی ها به سمت راه خدا  ، فرش قرمز پهن کرده ام . در این راه هم آنقدر موفق بوده ام که موجب نگرانی بعضی از انجمن های کفار شود بهرحال من معتقدم اگر دختری مثل سلنا گومز می تواند روی صفحه شطرنج جناح غرب چنان برقصد که دهها جوان مسلمان را به سمت   تفکرات سازمان یافته ماسون ها بکشاند من هم می توانم چنان قلمم را بر  روی کاغذ بچرخانم که اگر کسی مثل مایکل جکسون آن را بخواند ، پیام من با او چنان کند که شمس تبریزی با مولانا و او را تشویق به تحقیق درباره اسلام و گرایش به آن خواهم کرد . بهرحال متفکران سازمان این نکته ظریف را می دانند که بین چرخش قلم من تا چرخش سلنا ، تفاوت از زمین تا آسمان است .

 

  این از مذهب من ! حالا بیایید با هم نگاهی به مذهب برخی از روشنفکران قرن بیست و یکم بیندازیم  :

     در جامعه ما ، پدرانی هم وجود دارند که تعصبات خشک و ناخوشایند خود را تحت عنوان دین وارد سیستم تربیت فرزندان خود می کنند و بچه های آنها درست مثل برخی از دوستان من ،  می آموزند که دین یک اعتقاد خشن و غیر قابل انطاف است که همیشه سد راه آزادی های فردی و اجتماعی آنان قرار دارد و سرانجام آنها سالها بعد وقتی به استقلال رسیدند  ،  دست به طغیان علیه خانواده ، دین و تمام اعتقادات گذشته خود می زنند و از هر چیزی که رنگی از دین داشته باشد ، متنفر می گردند و دوری می جویند

 

     و حالا فکر می کنید در این میان چه کسی مقصر است ؟ آنها یا خانواده هایشان ؟
  واقعا چطور می توان توقع داشت خداوند عبادات ما را قبول کند در حالی که با رفتارمان کاری انجام می دهیم که دین او نه تنها در برابر خلق  ،  بلکه حتی در  برابر خانواده امان بد جلوه داده شود ؟

 

  چرا همه ما عادت کرده ام فتواهای شخصی امان را به اسم خدا ، دین و رهبر صادر می کنیم و حرمت این مقدسات را در برابر خانواده خود ، فرزندانمان و دیگران  می شکنیم ؟

 

     پدر گرامی! اگر شما مایل نیستید دخترتان آرایشی داشته باشد چرا میگویید این فتوای رهبر است و یا اگر نمی خواهید پسرتان به آهنگی که شما از آن خوشتان نمی آید ، گوش دهد چرا پای خدا را وسط می کشید و میگویید خداوند گوش دادن به موسیقی را حرام کرده؟؟

 

     آیا این یک گناه کبیره نیست که تعصبات  بی جای خودمان را به اسم خدا ، مذهب و رهبر توجیه می کنیم ؟ واقعا چطور می توانید روی فرزندانتان نام علی و فاطمه بگذارید اما در پرورش آنها قلب علی و فاطمه را بشکنید آن هم در حالی که همه ما می دانیم اولین دینی که بحث آزادی افراد را مطرح کرد ، دین اسلام بود و تولد فاطمه در خانواده پیامبر و احترامی که برای ایشان قائل بودند نشانه اوج روشنفکری و برتری  تفکر دین اسلام نسبت به تمام ادیان و تفکرات  دیگرمحسوب می شد  . پیامبر ما کسی است که خودش قطعنامه آزادی افراد و احترام به حقوق زنان را به عنوان بنیانگذار روشنفکری در دوران جاهلیت ، امضا کرده است حالا چگونه ما می توانیم با قطع نامه او مثل اعراب دوران جاهلیت برخورد کنیم ؟

 

    واقعا بیایید کمی بیندیشیم  !  . ما داریم به کجا می رویم ؟ و داریم چه می کنیم با دینمان  ، خانواده و فرزندانمان  و حتی خدایی که ما را خلق کرده است ؟

 

    روی سخن من با فرزندان این پدران هم است : آیا این انصاف است که اگر پدر شما تعصبات خشک و مقدس مآب خود را به زندگی شما تحمیل می کرده است شما هم  باید اکنون تصور کنید که تمام کائنات ،  دین، مذهب ، رهبر ، مردم و تمام دنیا  مثل پدرتان ، خشک ، خشن ، متعصب و غیر قابل انعطافند ؟؟ خودتان قضاوت کنید آیا اگر شبی هوا تاریک و ابری بود ، این بدان معنی است که تمام شب های بعد هم آسمان بی ستاره خواهد بود ؟

 

    حکایت امروز ما آدم ها شبیه حکایت فیل در خانه تاریک  ، مولوی است . میگویند در زمان های قدیم مردی با فیل خود وارد شهری شد که مردمش تا به آن روز فیل را ندیده بودند . قرار شد فیل را درمحلی  قرار داده و مردم برای تماشای او بروند .  شب هنگام  فیل را به خانه ای بردند که داخل آن تاریک بود و مردمی که  برای تماشا جمع شده بودند .  هر کس پولی به صاحب فیل پرداخت می کرد و برای تماشا به داخل خانه می رفت  و وقتی بر میگشت . بقیه مردمان از او سوال می کردن که فیل را چگونه یافتی ؟ یکی میگفت شبیه یک ستون بزرگ و استوار . آن یکی میگفت : من بادبزنی دیدم بسیار بزرگ که هر حرکتش می تواند فضایی را خنک گرداند . یکی دیگر هم می گفت : شبیه یک دسته چوب محکم که با هیچ ضربه ای نمی شکند .  تا اینکه بین علما اختلاف افتاد و هر کسی میگفت تعبیر من درست تر است .  سرانجام به دستور حاکم ، آتشی بزرگ روشن کرده و فیل را از خانه بیرون آوردند و همه مردم تماشا کردند که آن بادبزن ، دسته چوب ، آن ستون محکم  ، گوش و خرطوم و پای  فیل بوده و تعبیر هیچکس به تنهایی صحیح نیست و  فیل برای خودش دربرگیرنده تمام آن تعبیرها است .

 

   رفتار امروز ما در مقابل دین هم دقیقا شبیه رفتار مردمان آن شهر است ؛  ما عادت کرده ایم که از دین برای خودمان برداشت شخصی و آزاد داشته باشیم ؛  یکی نماز می خواند و روزه می گیرد اما میگوید چه معنایی دارد خمس و زکات؟ ، آن یکی نماز می خواند و میگوید همین دیگر کافی است و یکی دیگر ،  نه نماز می خواند و نه روزه میگیرد  و میگوید همین که به خلق خدمت میکنم ، بس است

 

   وقتی پای دین در میان است ، عادت کرده ایم آن قسمتش را که باب میلمان است  ، می گیریم و رها نمی کنیم و اگر چیزی را دوست نداشته باشیم پای تمام مقدسات را پیش می کشیم تا از آن فرار کنیم  

 

    در حالی که همه ما غافلیم و نمی دانیم که  دین زمانی دین می شود که ما آن را با همه اجزایش ، با همه قوانین و رازهایش در قلبمان جای دهیم و آن  را همانطور که هست ، دوست داشته باشیم و به آن عمل کنیم . اینگونه دیگر هیچ فرزندی از آغوش پدرش دور نخواهد بود و هیچ پدری از حال فرزندش بی خبر نخواهد ماند

 

    می دانید مشکل امروز ما آدم ها ، نه دینمان است و نه خدا ومذهبمان . بلکه مشکل ما آدم ها  ، خودمان هستیم . این خودمان هستیم که نمی خواهیم بپذیریم یک باغ زمانی گلستان می شود که ما تمام گل هایش را بدون تفاوت در بو و رنگ آنها ، با هم و در کنار هم بپذیریم پس خواهش می کنم گلستانتان را با تمام گل هایش نگه دارید  که ارزش یک باغ در تمام گل های آن است نه در محدوده ای از گلهای آن . بیایید کمی بیشتر بیندیشیم

 

   یادمان باشد که:

 

   یادمان باشد که ،
من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،

 

   تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم……
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.

 

    اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،نامت را انسانى باهوش بگذار.

 

    (نوشته مهاتما گاندی )

 

   عکس جدیدم:

 

    سلام  تصمیم دارم بزودی وارد بخش فشن اسلامی بشوم و برای تبلیغ حجاب در دنیا فعالیت کنم . این اولین حضور ما ایرانی ها به صورت رسمی در بخش فشن اسلامی دنیا است که همواره توسط مسلمانان ترکیه و مالزی اداره می شده . به حمایتتون احتیاج دارم و روی کمک تک تک شما حساب می کنم . بزودی عکس هایی را به درخواست کلاب    Islamic fashion models و همچنین برای burda styles

 

 

  آماده می کنم که امیدوارم هم باعث تبلیغی برای ایران باشد و هم باعث حجاب بعضی ها شود و اما در مورد این عکس ....

 

    این عکس را در یک آتلیه غیر حرفه ای با یک عکاس مبتدی گرفتم . طوری که الان وقتی نگاش میکنم خودم هم شک می کنم که خودم هستم یا نه .... وقتی دیدمش خودم خنده ام گرفت ...  مثلا الان این منم ... این عکس قبل از فشن منه . انشاالله عکس های بعد از فشن خودم را هم میذارم  ، مقایسه کنید و شوکه  شوید  .......  شوخی کردم ... خواستم  صادقانه بگم من همینم . خواستم عکس قبل از ورودم به کارهای تبلغاتی فشن ،   را ببینید و بدانید همیشه  هم همین  جورم .   برایم فرقی نمی کند دنیا مرا قبول داشته باشد یا نه .؟ بهرحال من همینم که هستم.  در دنیایی که بر روی  برهنه بودن آدم ها  تبلغ می کنند  و  به این برهنگی ها  ، جایزه ها می دهند ، من به حجابم افتخار می کنم 

 

 

http://s4.picofile.com/file/8187134492/asl.jpg

   عکس منتشر شده من درburda style

 

این عکس جدیدمه که چند روز پیش در سایت بوردا استایل منتشر شده . نمی دونم دیدینش یا نه ولی خودم که بعد از انتشارش دیدمش ...

 

    همونطور که میدونید مجله و سایت بوردا در حال حاضر معروفترین مجله مد و فشن در دنیاست که تاثیر زیادی هم بر فرهنگ پوشش مردم دنیا داره . من زمانی که با چند نفر از کاربران بوردا صحبت می کردم متوجه شدم اونا شناخت چندانی نسبت به فرهنگ ایرانی و حتی فشن اسلامی ندارن . امیدوارم انتشار این عکس و عکس های بعدی که به در خواست کاربران بوردا صورت گرفته بتواند هم به تبلیغ پوشش  اسلامی و  هم به شناخت فرهنگ ایرانی در بین کاربران بوردا کمک کند

 

این هم لینک دانلودش

 

 http://s6.picofile.com/file/8189762926/h_j_m.jpg

 

  در انتظار معجزه:

 

    بسیاری از ما آدم ها هرگز نمی دانیم که فرصت های طلایی چیست .؟  ما معنای لحظه های ناب را نمی دانیم . می گذاریم به زندگیمان بیایند و بروند و آنگاه در حسرتشان می سوزیم .

 

    بسیاری از ما سالها به دنبالش می دویم ، اشک می ریزیم ، غصه می خوریم ،تلاش می کنیم اما درست لحظه ای که به آن می رسیم چنان ساده از کنارش می گذریم که انگار هر روز ، دیدنش بخشی از زندگیمان بوده است

 

    بسیاری از ما آدم ها هر گز نمی دانیم شاید کسی که دیروز قلبش را شکستیم ، قرار بود فردا فرشته نجات زندگیمان باشد ..........

 

    بسیاری از ما آدم ها هر گز نمی دانیم کسی را رنجاندیم که می توانست مرهم رنج هایمان باشد

 

    بسیاری از ما آدم ها هیچوقت به پشت سرمان نگاه نمی کنیم تا به یاد بیاوریم چشم هایی را اشکبار ساخته ایم که می توانست به اشک های ما پایان دهد

 

    ما به خاطر نمی آوریم در کنار کسی خندیده ایم که هیچگاه به دردهای ما نمی خندید

 

    این حکایت هر روزه ما آدم هاست . ما هر روز که از خواب بلند می شویم ، می گذاریم فرشته ها از کنارمان عبور کنند ، فرصت ها از دستمان بروند و لحظات خوبی که در انتظارمان بود به خواب و خیال تبدیل شوند آنگاه شب هنگام در حالی به رختخواب می رویم که مدام این سوال را از خودمان می پرسیم : معجزه ها کجا هستند ؟ چرا در زندگی من هیچ معجزه ای رخ نمی دهد ؟

 

   همه ما هر روز در انتظار معجزه ایم ، در انتظار دیدن فرشته نجات ، در انتظار رسیدن لحظه ناب ، در حالی که نمی دانیم معجزه ها ساختنی هستند نه آمدنی !

 

    پس در انتظار چه نشسته ایم ؛ چرا معجزه خلق نمی کنیم در حالیکه خودمان خالق معجزه ایم

 

 

    مگر فرصت طلایی چیزی جز لحظه ای است که ما اراده می کنیم جسور باشیم و لحظه هایی را خلق کنیم که با گذشته امان متفاوت باشد

 

    وقتی جسارت را انتخاب می کنی ، حسرت و پشیمانی آینده را نخواهدی داشت . این تو هستی که انتخاب می کنی امروز عمل کنی ، حرف دلت را بزنی ، شجاع باشی و برای بقیه عمر در آرامش  ، یا اینکه دلت را پنهان کنی ، خودت را پنهان کنی و سراسر عمر در حسرت بمانی . همه چیز بستگی به شجاعت تو دارد . امیدوارم بهترین انتخاب را داشته باشی .

 

 

متن نوشته

p..k

منبع:jahedinmohammadi.ir

[ جمعه 29 خرداد 1394 ] [ 15:5 ] [ maryam ] [ بازدید : 299 ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
happy birth day (1394/12/27 )
again (1394/03/29 )
صلوات (1393/12/02 )
امید همکاری (1393/10/29 )
خـــــدا (1393/07/24 )
دعــــــا (1393/07/24 )
خـــــدا (1393/07/24 )